در بهشت رویا، بر بال باورها.

ای امید ناامیدی‌های من، برق چشمان تو همچون آفتاب، می‌درخشد بر رخ فردای من.

در بهشت رویا، بر بال باورها.

ای امید ناامیدی‌های من، برق چشمان تو همچون آفتاب، می‌درخشد بر رخ فردای من.

پارسال که این موقع برای امتحانای ترم اول میخوندم هم هیجان داشتم هم همش میگفتم سال دیگه این موقع تموم شده امتحانا!

این هفته هم هرروز نشستم پای کتاب ها و خلاصه نویسی کردم یاد پارسال افتادم که چه زود گذشت این سه ترم...و ایشالا سال دیگه این موقع هم پایان نامه تموم شده...

به امید خدا.

بعد از ظهر ها قهوه میخورم هوشیار بشم!اونوقت شبا تا2 خوابم نمیبره.صبح ها دیر میرسم شرکت و تا ظهر هم گیجم!و این پروسه ادامه دارد...


این غول خوش صورت پروپوزال عجیب منو کلافه کرده...دلم میخواد با وجود فشار امتحانا اینم تموم کنم بره...که دیگه از 31 خرداد کار دانشگاه نباشه...مرض دارم خودمو خل کنم!:)))


نظرات 2 + ارسال نظر
عاطی دوشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 04:47 ب.ظ

ایشالا همیشه موفق باشی
اینقدر زمان زوذد میگذره که نگو
راستی از سیندخت خبر نداری نگرانشم تو ففففیس یه چیزای نوشته بود دیگه نتونستم سربزنم

مرسی عزیزم...
خوبه سیندخت گل پسرش حسابی مشغولش کرده عزیزم

قاصدک سه‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 09:11 ق.ظ

من خلاصه نویسی رو دوست دارم .. با خودکارهای رنگی رنگی ..
ایشالا همه غولها رو میکشی

رنگی رو خوب گفتی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد