در بهشت رویا، بر بال باورها.

ای امید ناامیدی‌های من، برق چشمان تو همچون آفتاب، می‌درخشد بر رخ فردای من.

در بهشت رویا، بر بال باورها.

ای امید ناامیدی‌های من، برق چشمان تو همچون آفتاب، می‌درخشد بر رخ فردای من.

وب قدیمی

اینو از وب قدیمیم برداشتم....سال 89!

خیلییییییییییی جالبه برام...بعضیا دیگه نمی نویسن!


فقط دخملی خلاف نظرم شده!!



خوب خیلی سخته ادم بتونه حدس بزنه ۵سال دیگه چی بر سر دوستای مجازیش میاد!اما خوب اینم یه جوریه...خانوم ابی جون بد بازی منو دعوت کردی

۱- خود خانوم ابی:همونجوری که خودش گفت ایشالا خودشو همسرش با مدرک دکترا برگشتن و تصور میکنم در سمت استاد دانشگاه مشغول کارن...ایشالا...خیلی دلم میخواد از نزدیک ببینمش...فک میکنم خیلی روحیمون شبیهه

۲-دخملی:۵سال دیگه احتمالا نینی دارن(منو نزنیا)و با همسریش نسبت به هم عاشق تر از قبل میمونن...برخلاف خانوم ابی فک نمیکنم برن کشور دیگه چون دخملی خیلی وابسته خونوادشه...خیلی طرز برخورد با همسرشو میپسندم

۳-لیندایی:همسرش تو کارش همونجوری که میخوان پیشرفت میکنه احتمال میدم با وجود مخالفت خانوادش اما بخاطر رفاه خودش با همسرش همراه میشه...فک میکنم این همدلی و همراهیه زن و شوهر تو هر جایی درسته نه حرف مردم...میمیرم برا روح شادو سرزندش

۴- کمند جون:خیلی از زندگیش نمیدونم اما فک میکنم ماممان مهربونیه و روز بروز عشقش به دختر گلش و همسرش بیشتر میشه...من عاشخ دل مهربونشم...

۵- پریناز :ایشالا مشکل همسرش حل شده و مثه روزهای اول اشناییشون ارامش پیدا میکنه...میدونم با دل عاشقی که داره همیشه به انتخابش مطمئنه...از روحیه قویش خیلی خوشم میاد...

میشه اکی دیگه هم بگم؟"!؟

۶- آرنیکایی:مطمئنم هیچ اثاری از نا امیدی و غم تو وجودش نیس با کمک روحیه شاد خودش و همسر مهربونش که همیشه همراهشه...و در کنار دختر گلش زندگیه خوبی در پیش میگیره...

و اما خودم:

اطلسی: مدرک ارشدمو گرفتم...تو شش و بش ادامه هستم که بخونم یا بیخیال شم دیگه! مشغول کارم...هنوز جاشو مطمئن نیستم الان اما تدریس و خیلی دوس دارم تو دانشگاه...فرنام عزیزم در حال خوندن دکتراس...نمیدونم که اینجا میمونیم یا میریم اما دوس دارم برا چند سال کشور دیگه و دوریو تجربه کنیم...بیشتر از قبل تو کارش موفق شده...اگه همه اینا اکی بشه واز نظر اقتصادی هم به یه ثباتی رسیدیم تو فکر نی نی هم هستیم 

با عرض شرمندگی کسانی که تا حدودی با روحیشون اشنا بودمو تو ذهنم اومدن همون اول نوشتم سمیر عزیز الان اومدی تو ذهنم ایشالا تو هم تو هر شرایطی هستی احساس ارامش و خوشبختی از میونتون نره...

نظرات 7 + ارسال نظر
کمند جمعه 12 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 08:09 ب.ظ http://kamsah.blogfa.com

ای جانننن چه باحال
خانوم آبی کی بود؟آرنیکا کدوم بود؟
خخخخخ فضول خانومم

ارنیکا یه دوستی بود که دیگه نمینویسه و کلا غیب شد!امیدوارم سلامت باشه
خانم ابی رو هم میشناسی یکم فکر کن:))

خانوم ابی شنبه 13 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 10:10 ق.ظ

هیییی اطلسی چه کردی با این پستت منو به کجاها نکشوندی

هی هی میبینی....زندگی چه بازی ها داره:((

کمند شنبه 13 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 10:32 ق.ظ http://kamsah.blogfa.com

اون آرنیکا که ناراحتی قلبی داشت که نبود نه؟

چرا همونه...خبر داری ازش؟

کمند شنبه 13 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 02:25 ب.ظ http://kamsah.blogfa.com

نه اطلسی ازش خبر ندارم،وبشم عوض شده انگار یکی دیگه مینویسه ولی چندروز پیشا تو یه وبی خوندم که ظاهرا فوت کرده طفلکی

اخی طفلی...:((

dokhmali شنبه 13 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 08:34 ب.ظ

he he he kolan dar morede man har chi gofti baraxesh shode
atlasi shenidam arnika dige nist... par keshide be asemun

دخملی....همه پیش بینی های منو بر باد دادی:))

اخر اره دیدم وای شوکه شدم اصلا...دوستش نیلو رو تو صحبت میکردی؟

خانوم شنبه 13 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 08:53 ب.ظ

سلام من خیلی وقته خاموش میخونمت.. وب ارنیکا رو هم میخوندم... دخملی.. شقایق.. الما.... برو وب شقایق در مورد ارنیکا نوشته... من که شوکه شدم
http://zeytoun-e-talkh.blogfa.com/

مرسی خانومی
وای شوکه شدم اره....
پس بیخود نبود که یهویی یادش کردم:(((
روحش شاد

زهرا،نوشته خودمونی دوشنبه 15 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 02:17 ق.ظ http://neveshtehaykhodemoni.bloggers.com

سلام اطلسی جانم واسه اینجا تنگ شده بود.رمزت اگه عوض شد ندارم دوستم .راستی اطلسی از مهرو خبری نداری من همیشه به وب میر انگاری نیست نمینویسه .اگه وب داره با اجازه برام ادرس میزاری

سلام عزیزممممممممم تو کجایی دختررررررررررر؟
نه مهرو که دیگه نمینویسه اما ازش خبر دارم.خوبه و یه دخمل ناز کوچولو خواستنی داره
ادرست میگه اشتباهه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد