در بهشت رویا، بر بال باورها.

ای امید ناامیدی‌های من، برق چشمان تو همچون آفتاب، می‌درخشد بر رخ فردای من.

در بهشت رویا، بر بال باورها.

ای امید ناامیدی‌های من، برق چشمان تو همچون آفتاب، می‌درخشد بر رخ فردای من.

از استرس های من سرکاره که زیپم باز باشه

یه درجه تخفیفش میشه دکمه ام باز باشه

میرم دستشویی قفل درو یادم بره

از توی کیفم چیزی که نباید بیرون باشه

اضافه کنید شما چی؟:)))

کمربند

همسری ازوناس که محبتشو همه جوره به ادم نشون میده..اسمس تلفن هدیه کلام رفتار و....

یکی از محبت هاش که از قدیم همیشه تکرار میشه موقع نشستن توی ماشینه!

کمربندشو میکشه میگه عزیزم ببند کمربندو و تا من دستمو بکشم و بخوام ببندم صبر میکنه...بعد میبنده!

جمعه دقت کردم دیدم این رفتارش توی هر حالتی تکرار میشه...یعنی اگه من بگم نمیتونم!مثلا گاهی معدم درد میگرفت کمربندو ول میکرد میگفت پس منم نمیبندم!!

خدایا شکرت که اگه بچه بودم انتخابم در مورد خودش درست بوده!بقیه حواشی هستن!و قابل انتخاب نبودن:)))))

1- یه مناسبت پژوهشی داشتیم توی شرکت بخاطر تعلل یه سری همکار و اعتماد بی جا خودم کارتم صادر نشد...از ماجراهاش که بگذریم وقتی براساس امتیاز ها  لوح و هدیه میدادن توی دلم گفت ای بابا اگر منم کارت داشتم احتمال هدیه بردنم زیاد بود! گذشت!

شنبه دیدم از طرف همون همکار پیغام اومد که یک کارت هدیه براتون در نظر گرفتن تشریف بیارید بگیرید:))))))

منو میگی!!ذهن نیمه هوشیار رو میگی!! قدرت جذب رو میگی:))) یعنی مونده بودم فقط چی بگم؟!

خلاصه یه کارت هدیه ناقابل تقدیم بنده کردن چون توی اون روز بخصوص موضوع پایان نامه ام رو مرتبط با شرکت ثبت کردم!


2- الان هم اسمس واریز بانک اومد ازونجایی که خورده داشت فهمیدم کار بابا نیست و از شرکت پرسیدم گفتن یه طلبی داشتین و واریز شد...هووووووراااا


3- مامان جانم هم زودتر بم هدیه روز دانشجو رو دادن و کلی خوشبحالم شده.فعلا میزارم روی پس انداز اسانسور و بقیه خرج ها اما به زودی یه  یادگاری باش میخرم.


4- همسری هم فرمودن هدیه تولد تو جدا ازین هزینه های اخیره و باید بریم بخریم و بنده هم وقتی دیدم خودش اینقدر اصرار داره  لبیک گفتم و سفارش دادم و گفته دوسه هفته دیگه میرسه...


5- خلاصه که انواع سفارشات جذب پول پذیرفته می شود:)

در حد انفجار عصبانیم

از دست یه به اسم ادم اینقدر عصبانیم و از خودم بیشتر که چرا اصلا حرف زدم!

بقدریییییییییییی بقدرییییییییییییی که حدشو نمیدونم!

سردرد شدید که به چشمم زده!دلم میخواد های های گریه کنم!دلم میخواد محو کنم اون ادمو مدتها بود اینجوری نشده بودم!

باید مثه بقیه وقتها بی تفاوت رد میشدم که بیشتر حرصشون بدم!نه اینکه حساسیت بخرج بدم و بحث به حاشیه کشیده بشه!

لعنت به من که به این ادما دوروبرم هستن و من نیمتونم حذفشون کنم!

لعنت به حس و حال من!لعنت به بی عرضگی من!

متنفرم از ادمای عقده ایی حسود بخیل بی همه چیز...

ماموریت خیلی خوب بود...فک نمیکردم با همکارا راحت باشم و خوش بگذره...خیلی خندیدیم و خوبیش این بود که فضولی توی زندگی شخصی ادم نداشتن ....

و به این نتیجه رسیدم که برای بودن توی این محافل باید سالی روی یک مقاله کار کنم...



دیشب دندونمو بالاخره پر کردم و امیدوارم اخریش باشه...

همسری همراهم شد و توگردنی م رو هم سفارش دادم...خیلی معطل شدیم و بالا پایین کردیم امیدوارم اخرش اونی که میخوام در بیاد.

توفکر خرید بخاری هستیم که جلوی شومینه بزاریم...اینجوری نمیشه تیک تیک بلرزیم تا اخر زمستون:(


خدایا یه پول قلمبه برسان بی زحمت که بدجوری گره خوردم:)شهریه و دندون پزشکی و نصب آسانسور....