در بهشت رویا، بر بال باورها.

ای امید ناامیدی‌های من، برق چشمان تو همچون آفتاب، می‌درخشد بر رخ فردای من.

در بهشت رویا، بر بال باورها.

ای امید ناامیدی‌های من، برق چشمان تو همچون آفتاب، می‌درخشد بر رخ فردای من.

این روزها و هفته ها

پیشاپیش با همسری بهم هدیه ولنتاین دادیم!!یک گوی برفی با پاپا نوئل داخلش که ساعتها میتونم بش خیره بشم و برم توی هپروت!

و یک مجسمه ویلو تری...دوسشون دارم...

خاله و ها دایی حرف سفر کیش میزنن...من مرددم...از طرف یمیگم پس انداز کنم از طرفی میگم گور بابای پس انداز برم خوش باشم

خسته شدم اینقدر مثه یه مرد توی خونه فکر اینده بودم...میخوام یکم بیشتر زن باشم..

همسری که میگه بریم خوش میگذره

اگر برم قول دادم خرید نکنم بجز این و اون و بجز اون و این:))))))

 یک کنفرانس شرکت میکنم اخر بهمن.فکرم درگیرشه...مقاله ام هنوز کامل نشده

یک امتحان درس پیشنیازم مونده که که فرداست و من اصصصصصصصلا تمرکز خوندن ندارم پشتم باد خورده!خداروشکر واحدام تموم شده!حاضرم صدتا کار اجرایی و پایان نامه جلو ببرم پای این جزوه و کتاب مسخره این درس نشینم!

بحث داغ این روزها هرجا میریم اینه:

خوب اسانسورتون به کجا رسید؟:)))))) و انواع و اقسام نظرها...

خونمون خاک خالیه!در حدی که منه وسواسی بیخیالش شدم!اما همسر هرروز یا جارو میکنه یا گردگیری:))

مهمونی هایی  این مدت رفتیم منقضی شد تعریفش اما یه مهمونی برنامه درایم هرماه که قابلمه پارتیه...با دوستام شب جمعه ها هرکی هرچی خواست کیپزیم و میریم خونه یکی...این هفته من کوکو سبزی می درستم و البته سبزیشو ندارم!میخوام برم راحت و اماده از بیرون بخرم تا برسم بیشتر زن باشم!

چهارشنبه وقت پاکسازی پوست دارم!میخوام زن باشم!

دیروز برای خودم از یه مغازه دو تومنی کلی خرت و پرت خریدم!از نوع دلی...میخوام زن باشم!

چهارشنبه هم خونه دوستای مامانم دعوتم میخوام خوش بگذرونم و زن باشم.



پی نوشت: از ماجراهای گذشته فهمیدم من چقدررررررررررر  روحیه ساپورتگری و حمایتگرانه دارم...نزاشتم کسی حمایتم کنه خواستم همیشه مستقل باشم .و قوی...برای همین وقتی کسی حس حامی بودن بم میده خوشم میاد...همسر میده اما من هم خیلییییی دخالت بیجا میکنم توی امور خونه خصوصا خرج و مخارج.توی خریدها.توی برنامه های زندگی...از مهمونی گرفتن و رفتن تا یه شام...تا یه خرید لباس...میخوام کمی بیشتر زن باشم!


نظرات 5 + ارسال نظر
قاصدک سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1394 ساعت 10:18 ق.ظ

اطلسی جان کامنتم لطفا خصوصی باشه ..

چشم عزیزم
دقیقا درست میگیییییییییی....
من همیشه مامان هستم برای همه!!

الی ناز سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1394 ساعت 07:31 ب.ظ http://inmyheart-justlove.blogfa.com

ای جانم..میخام زن باشم .چقدر این پستت برام جالب بود..دغدغه های یه خانوم کارمند خونه دار درس خون و این که خیلی وقتا زن بودنمون فراموش میشه.
دنیای آرزو رو سه قسمتشو خوندم ...خانوم نویسنده این هنرتو رو نکرده بودی..برم بقیه رو هم بخونم

دقیقا گاهی یادم میره یک انسانم از نوع زن که باید لطیف باشم...
ای بابا بیشتر ازینا میشد پرو بال بدم اما ترس از قضاوت شدن نتونستم:(

آبانا سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1394 ساعت 08:36 ب.ظ http://abanac.blogsky.com

خیلی کار خوبی می کنی! زن بودن!!

تلاش میکنم براش

فرناز چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1394 ساعت 01:43 ب.ظ

من وقتی خونه نشین شدم تازه فهمیدم زن بودن چه حسی داره و تازه فهمیدم همسر و بچه ها دوست دارن مادرشون زن باشه بیشتر!!!

من نمیدونستم دیگه سر کار نمیری عزیزم....
اما اینکه ادم خودش چی دوست داره هم گاهی مهمه...نیس؟

فرناز جمعه 2 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 06:03 ق.ظ

از وقتی پسرک دنیا اومد نمیرم. آره البته سر دخترم دلم میخواست کار کنم ولی الان دلم آرامش میخواد فکر کنم سنم بالا رفته

اختیار دارید نفرمایید شما اول جوونی هستی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد