-
خبرای خوب
یکشنبه 25 بهمنماه سال 1394 10:09
کلی نوشته بودم همش پرید نامرررد من خوبم!هم عقلم هم احساسام حالشون خوبه! خبر خوب اینکه استادم گفته اسفند بت کد دفاع میدم و ایشالا بتونم قبل عید جمعش کنم!والا اونور سال در اولین فرصت! برای خودم جایزه یه لیوان چای سبز خوشگل خریدم:) یعنی هروقت استادمو میبینم خداروشکر میکنم که همچین ادمی سر راه من قرار گرفت برای امتحانم......
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1394 12:46
بالاخره یه مانتو شلوار اداری یافتم...تخمشو ملخ خورده بود...اونی که میخواستم نشد اما الان ظاهرا فصلش نبود! اما چون الان سایزم 38 هست و 40 خیلی گشاده! و اداره هم که بینابین میپوشم بردم یکم برام آزادش کنن... نامزدی پسر دایی فرنام هم دعوت شدیم و موندم که بریم یا نه...اگه اینجا بود باسر میرفتم اما باز دودوتا چهار تا کردنم...
-
خودمو بیشتر دوست می دارم!
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1394 09:11
روز پنجشنبه رو مرخصی گرفتم تا هم کمی استراحت کنم و از هیاهوی محیط کار دور باشم هم بیشتر مطالعه کنم... هنوز هم گاهی دلم آشوب میشه اما درمان میشه! صبح با دل و خیال اسوده ساعت9 بیدار شدم! دیدم گوشیم سایلنت بوده و از طرف استادم اسمسی اومدم بقول خودش در قالب چارچوب تعیین شده: سلام.برای آزمون که با انگیزه مطالعه میکنید؟ من:...
-
کنسرت
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1394 11:41
وقتی تبلیغ کنسرت رو دیدم و برای خواهری فرستادم اصلا فکر نمیکردم بریم!اما بعد کمی نه و نو و چک و چونه با خواهری اونم چون از دنده چپ تازه بیدار شده بودم به دعوت بابا لبیک گفتیم و در کمتر از یه ربع تصمیم گرفتیم که بریم! یعنی عاشق بابامم... ساعت سه راه افتادیم.هرچند دل من به معنای واقعی خون بود.گرفته بود.درد داشت.سنگین...
-
خریدانه!
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1394 09:14
ظهر بعد شرکت سر ماشین و کج کردم:)) به سمت خرید لوازم ارایشی بهداشتی با 44% تخفیف! خوب من روز سوم رسیدم و ضدافتاب ها و یه سری مارک ها شماره خاصش تموم شده بود اما در کل خوب بود...واقعا همه چی تخفیف داشت! 180 تومن خرید کردم و 100 تومن پرداخت کردم! حالا اگه بگم چیز خاصی هم نخریدم باور نمیکنید!ریمل و پن کیکم فقط گرون بود...
-
این روزها و هفته ها
دوشنبه 28 دیماه سال 1394 11:27
پیشاپیش با همسری بهم هدیه ولنتاین دادیم!!یک گوی برفی با پاپا نوئل داخلش که ساعتها میتونم بش خیره بشم و برم توی هپروت! و یک مجسمه ویلو تری...دوسشون دارم... خاله و ها دایی حرف سفر کیش میزنن...من مرددم...از طرف یمیگم پس انداز کنم از طرفی میگم گور بابای پس انداز برم خوش باشم خسته شدم اینقدر مثه یه مرد توی خونه فکر اینده...
-
برای خودم
جمعه 25 دیماه سال 1394 10:09
-
دنیای آرزو5
شنبه 19 دیماه سال 1394 13:03
دختر مونده بود...واقعا گیر کرده بود...از طرفی حس های متناقضش از طرفی استاد...نمره اش...اینده کاریش...دنیای ارزوش...همسرش...مهمتر از همه اینا طبعش... فکر کرد اون روزی که به همسرشم جواب مثبت داده بود فکر کرده بود یه رابطه کوتاه مدت چند ماهه...دوست میشن...دلش میواست تجربه کنه!تو اوج جوونی.اما حالا همسرش عزیزترین همدمش...
-
دنیای آرزو4
چهارشنبه 16 دیماه سال 1394 09:25
ساعت نه و نیم نشده دختر خودشو رسوند به دفتر استاد.منشی گفت زود اومدی ده به بعد میاد دکتر! دختر خندید گفت جدی؟گفتن نه و نیم خودشون!اما دختر میدونست که انتظار توی دفتر بهتره! سر خودشو با مرور حرف ها و مطالبش گرم کرد اما لبخند به لب و بی تمرکز فقط نشسته بود!در واقع حواسش توی نت هاش نبود. قبل ده استاد رسید.سلامی کرد و...
-
دنیای آرزو3
سهشنبه 15 دیماه سال 1394 08:39
چند ساعتی روی مطالبش کار کرد تا دست پر بره پیش استاد. صبح روز بعد رسید...دختر دلش می خواست زودتر بدونه برنامه اش چیه؟اول وقت یا تا اخر وقت صبر؟کی میره دفتر استاد؟ قرار بود پیام بده و استاد ساعت حضورش رو بگه.7 صبح زود بود برای اسمس.تا هفت و نیم صبر کرد! دوش گرفت با ارامش اماده شد. دختر: سلام آقای دکتر روز بخیر.فلانی...
-
دنیای آرزو2
دوشنبه 14 دیماه سال 1394 13:08
صبح امید میرسه.... دختر تا بیدار میشه جریان روز قبل رو بخاطر میاره خواب از سرش به سرعت فراری میشه و ثانیه شمار یمیکنه که تماس بگیره با دفتر استاد. ساعت 9 صبرش تموم شده و زنگ میزنه! ناغافل منشی دفتر وصل میکنه برای استاد! صدای استاد ازونطرف خط: بله بفرمایید دختر: سلام اقای دکتر فلانی هستم--با اسم کوچک و فامیلی-- استاد:...
-
دنیای آرزو1
دوشنبه 14 دیماه سال 1394 12:51
دخترک بعد سالها چیزی توی دلش غنج میرفت! به استاد دید برادر بزرگ رو داشت که 12 سالی ازش بزرگتر بود! برادر نداشت اما این و حس میکرد! استاد هم همیشه دخترم صداش میکرد! هرچند سن دخترش واقعا 6-7 سال بود نه حدود30 سال! استاد به تمام معنا ! ازون اوریجینال های درست درمون نه این جیگول فوکولی های حالایی... رفتار و کردار و منش و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 آذرماه سال 1394 08:55
از استرس های من سرکاره که زیپم باز باشه یه درجه تخفیفش میشه دکمه ام باز باشه میرم دستشویی قفل درو یادم بره از توی کیفم چیزی که نباید بیرون باشه اضافه کنید شما چی؟:)))
-
کمربند
دوشنبه 9 آذرماه سال 1394 11:32
همسری ازوناس که محبتشو همه جوره به ادم نشون میده..اسمس تلفن هدیه کلام رفتار و.... یکی از محبت هاش که از قدیم همیشه تکرار میشه موقع نشستن توی ماشینه! کمربندشو میکشه میگه عزیزم ببند کمربندو و تا من دستمو بکشم و بخوام ببندم صبر میکنه...بعد میبنده! جمعه دقت کردم دیدم این رفتارش توی هر حالتی تکرار میشه...یعنی اگه من بگم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 آذرماه سال 1394 10:01
1- یه مناسبت پژوهشی داشتیم توی شرکت بخاطر تعلل یه سری همکار و اعتماد بی جا خودم کارتم صادر نشد...از ماجراهاش که بگذریم وقتی براساس امتیاز ها لوح و هدیه میدادن توی دلم گفت ای بابا اگر منم کارت داشتم احتمال هدیه بردنم زیاد بود! گذشت! شنبه دیدم از طرف همون همکار پیغام اومد که یک کارت هدیه براتون در نظر گرفتن تشریف بیارید...
-
در حد انفجار عصبانیم
دوشنبه 2 آذرماه سال 1394 11:27
از دست یه به اسم ادم اینقدر عصبانیم و از خودم بیشتر که چرا اصلا حرف زدم! بقدریییییییییییی بقدرییییییییییییی که حدشو نمیدونم! سردرد شدید که به چشمم زده!دلم میخواد های های گریه کنم!دلم میخواد محو کنم اون ادمو مدتها بود اینجوری نشده بودم! باید مثه بقیه وقتها بی تفاوت رد میشدم که بیشتر حرصشون بدم!نه اینکه حساسیت بخرج بدم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 آذرماه سال 1394 09:34
ماموریت خیلی خوب بود...فک نمیکردم با همکارا راحت باشم و خوش بگذره...خیلی خندیدیم و خوبیش این بود که فضولی توی زندگی شخصی ادم نداشتن .... و به این نتیجه رسیدم که برای بودن توی این محافل باید سالی روی یک مقاله کار کنم... دیشب دندونمو بالاخره پر کردم و امیدوارم اخریش باشه... همسری همراهم شد و توگردنی م رو هم سفارش...
-
ماموریت
یکشنبه 24 آبانماه سال 1394 09:03
وقتی دیدم یکی از بچه های وبی یه دفعه براش سفر جور شده و همراه شوهرش میشه ته دلم منم خواست!اما یادم رفت تاکید کنم دونفری:) اینجوری شد که منم یهویی اولین سفر تنهایی ماموریتی رو دارم میرم.اصفهان. همایشی بود و مقاله دادم و پذیرفته شد:)) دلم میخواست همسری هم بیاد حتی بش گفتم بعد همایش بیاد دوروزی باهم باشیم اما برنامش جور...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 آبانماه سال 1394 09:56
هم اینجا پا برجاست هم اینستا در خدمتم:)) اطلسی atlasi سرچ کنید و لطفا قبلش اینجا برام بگید والا نمیشمناسمتون همیشه دوست داشتم محل کارم با همسر یکی باشه یا لاقل تا یه مسیر یهمراه هم باشیم!اما امروز گفتم خداروشکر که نیست:)) از دیشب میگفت میخوام برم فلان جا چی بپوشم!هرچی هم پیشنهاد میدادم یه نه یی داشت توش! گیرش روی...
-
دندون پزشکی خر است
دوشنبه 11 آبانماه سال 1394 11:08
هوا بشدت سرد شده...با کاپشن نشستم پشت میز و از پشت پنجره هوای یک درجه رو نگاه میکنم! اونقدر سرد که سرم برنمیگرده ببینم چ میزنم یا پ ؟!!! دیروز بارون خوبی اومد... فعلا تیپ زمستونی برام هیجان داره...تا بشه اول اسفند که ازش خسته بشم:) دندونمو عصب کشی کردم...و به خاطر بی دقتی دکتر بی ادب وقت ارتودنسیم عقب افتاد!دندونم...
-
تعارف اومد نیومد داره:(
دوشنبه 4 آبانماه سال 1394 09:05
کاملا غیر مترقبه مهمون دعوت کردم!البته تعارف کردم! منتظر بودم چون خارجی هستن اطرافیان بگن نه! یا مادام بگه نه!خونتون کوچیکه!شما هنوز جوجه این!بیان خونه ما!! اما اینطوری نشد!تعارف گرفت و یهویی فردا شب 4تا میهمان آلمانی اورجینال و 8 نفر قم و خویش شام میان خونمون! من توی دلم به مادام فحش میدادم که چرا قبول کرد فرتی و...
-
بریده و خون نمیاد!
چهارشنبه 29 مهرماه سال 1394 09:35
به طرز فجیع و ناگهانی و اتفاقی دوشب پیش انگشتم دقیقا از زیر ناخن با چاقو اره ای برید! اون لحظه داغ بودم و مشغول هنرنمایی هی دستمال پیچیدم چسب زدم شستم...تا کارم تموم شد... وقتی همسر دید از ایش و اوووش و اخ و اوخش فهمیدم که عمق فاجعه بیشتر از تصورم بوده که دوساعته خونش بند نیومده! بگذریم...امروز بعد دوروز داشتم به همین...
-
شروع سرما
یکشنبه 26 مهرماه سال 1394 08:51
یه دفعه از هوای گرم و افتابی رسیدیم به سرما و بارون و .... صبح خیلی سخت بود از زیر پتوی گرم بیرون اومدن:((( خوشحالم که هنوز پسته تازه هست و در عین حال خوشحال ترم که خرمالو انار هم اومده:)) یه ماموریت دوروزه 10 روز دیگه باید برم از حالا عزا گرفتم واقعا سختمه:(( کارای پایان نامه هم که یه هفته انجام میدم یه هفته حسش...
-
ده ســـــــــــــــــــــــــال عمریه برای خودش
دوشنبه 20 مهرماه سال 1394 09:06
عاشقتم به قیمت هر کار که تو بگی کنم فکرت امون نمی دتم یه لحظه زندگی کنم پایین نیاورده هنوز این گریه ها تب منو من انتخاب نمی کنم به سمت ردت رفتنو وقتی نگاهت می کنم رویا به باور می رسه قلب زمین می ایسته و دنیا به آخر می رسه یه عمره که خیال تو یه قسمت از وجودمه ببین هنوز برای من فرق می کنی تو با همه هر نفسم پر میشه از...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 مهرماه سال 1394 13:31
دکتر دوتا آمپول بی حسی رو زده و منتظرم زبونم شل بشه:)) اقایی به ظاهر مرتب و معقول میاد برای معاینه. برگه بیمه رو میده دست دکتر و میگه دخترمو میارم برای پر کردن دندونش. دکتر میگه بله خانومتونم میان؟دندون خراب داشتن. اون یه سرو دوپا به اسم آقا!به اسم مرد! میگه: بله خانووووم که دندون خرابش سر جهازیش بوده! هررررر کررررررر...
-
اینقدر توجیه نیارین
شنبه 18 مهرماه سال 1394 09:36
آی مردمی که ترک وطن کردین اینقدر توجیه نیارین...اقا دلتون خواسته رفتین!اقا اونور بیشتر حال میکنین! اینایی که اینجا موندن نه دستشون کجه!نه چلاقن!نه امل و خنگن! نه اینکه بی کفایت!جمع عظیم ماندگان با اینور حال میکنن! هرکسی راه زندگی خودشو میکنه!اونایی که رفتن صد درصد اونور پادشاهی نمیکنن!اونایی که موندن صد درصد دیوانه و...
-
دلسوزی
شنبه 28 شهریورماه سال 1394 09:14
قرصی هست که بخورم دلسوزیم کمتر بشه؟ دلم نسوزه برای همکار شیفتکاری که داره تند تند ساندویچشو میخوره با حالت مظلومی و معلوم نیس به چی فک میکنه؟ دلم نسوزه برای همکاری که گوشه کفشش پاره ست... دلم نسوزه برای مامور شهرداری که دیشب جلوی خونه بابا اینا رو جارو میکرد و سیگار گوشه لبش بود... دلم نسوزه برای پسرک ترک موتور و یا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 شهریورماه سال 1394 10:14
یه هات چاکلت برای خودم درست کردم و با ارامش میخورم و فکر میکنم پنجره روبروم بازه و باد پاییزی میاد...کم کم داره سرد میشه هوا. امشب مهمونی خونه نویی خالمه...هدیه قوری وارمری با دسته چوب بامبو خریدم. برم قوری وارمری خودمو از انبار ی مامان اینا بیارم برای محل کار خودمو همسری هم قندون خریدم و یک لیوان شیشه ای طرح دار برای...
-
چندروزه که به این متن فکر میکنم...
شنبه 21 شهریورماه سال 1394 11:40
وسیله ای خریدم، دو تا کارگر گرفتم برا حملش گفتن ۴۰ تومن من هم چونه زدم کردمش ۳۰ تومن بعد پایان کار، توی اون هوای گرم سه تا ۱۰ تومنی دادم بهشون یکی از کارگرا ۱۰تومن برداشت و ۲۰ تومن داد به اون یکی گفتم مگر شریک نیستید گفت چرا ولی اون عیالواره، احتیاجش از من بیشتره منهم برای این طبع بلندش دوباره ۱۰ تومن بهش دادم تشکر...
-
سورپرایز همسری
پنجشنبه 19 شهریورماه سال 1394 08:58
وقتی همسری رسید من از هیجان دیگه خوابم نبرد... منتظر شدم بره دوش بگیره تا اماده بشم اما نمیرفت:)) کم کم ارایش کردم و لباس پوشیدن موقعی که میرفت حمام یه نگاه کرد گفت کجا میری؟گفتم خیاطی! خوب خوشتپبی به خیاطی نمیخورد! گفتم خیاط خاله شوهر فلانیه---یه ادم پزو--:)) قانع شد! تا صدای دوش اب اومد زنگ زدم و آزانس گرفتم!یواش...