بالاخره یه مانتو شلوار اداری یافتم...تخمشو ملخ خورده بود...اونی که میخواستم نشد اما الان ظاهرا فصلش نبود!
اما چون الان سایزم 38 هست و 40 خیلی گشاده! و اداره هم که بینابین میپوشم بردم یکم برام آزادش کنن...
نامزدی پسر دایی فرنام هم دعوت شدیم و موندم که بریم یا نه...اگه اینجا بود باسر میرفتم اما باز دودوتا چهار تا کردنم برای کسانیی که خیلی برات ارزش قایل نیستن اومده سراغم!
مشکل مرخصی و مابقی ماجرا ها...
هردو مقالم پذیرش شد و ایشالا هفته اینده دوروزی میرم تهران...
شده یا جای من یا جای همسری:)) اول هفته همسری میره وسط هفته من!تهران باهم بای بای میکنیم:))
اسانسور خونه هم به بهره برداری نرسیده و روبان افتتاحیه اش معلوم نیس کی بریده بشه!
خبر خوبمم اینه که داییم عید میان ایران و از حالا همه فامیل در حال برنامه ریزی هستیم!
روزا میگذرن...گاهی سخت.گاهی بلاتکلیف .گاهی اروم و بیکار... عمره که میگذره!
از حالا باید بچسبم به کارای پایان نامه ام...خیلی معطل کارای اماری شدم!اخرشم مجبورم ببرم بیرون:(
اطلسیییی اییی ولل تبریک عزیزممم، خیلی خوشحال شدم دستت رو بزار رو سر من بلکه منم به یه جا برسم :))) بووسسسس
مرسیییی عزیزم
سر چی؟وزن؟بابا تو خودت به این خوشهیکلی خوشگلی...
یاد اون کیک کافه افتادم اخ چقدررررر چسبییید
اسانسور شما هم ماجرایی شد واسه خودش. خاک ش جمع شد یا نه:((
تهران خوش گذشت؟»دی
اره دوماه طول کشید
جای شما خالی:))