وقتی دیدم یکی از بچه های وبی یه دفعه براش سفر جور شده و همراه شوهرش میشه ته دلم منم خواست!اما یادم رفت تاکید کنم دونفری:)
اینجوری شد که منم یهویی اولین سفر تنهایی ماموریتی رو دارم میرم.اصفهان.
همایشی بود و مقاله دادم و پذیرفته شد:))
دلم میخواست همسری هم بیاد حتی بش گفتم بعد همایش بیاد دوروزی باهم باشیم اما برنامش جور نشد بخاطر کلاس و کار و ماموریت هفته پیشش...
خلاصه که تنها دارم میرم فردا.با همکاران.
همسری میگه منم میرم خونه ننم:))
خلاصه که قصد دارم سبک بال سفر کنم این دوروز رو و با یه کیف برم!امیدوارم پشیمون نشم و چیزی کم نیارم.
بعد 12 سال فک کنم اصفهان رو میبینم...
پی نوشت:
کمد جدیدمون اومد و یه روز به خودم مرخصی سورپرایزی دادم و با لذت چیدمش:) کلییییییییییی لباس و کتاب استفاده نشده رو دادم رفت و خوشحالم دورم خلوت شده اما هنوزم نمیدونم چی بپوشم:(( انبار کردن در حدی که امروز دل و به دریا زدم و شلوار کرپ مشکی سال اول دبیرستانم رو که خیلی اعلا بود و نو و خاص مونده پوشیدم شرکت:)) از سال79!!!!!!فک کن فقط
هم اینجا پا برجاست هم اینستا در خدمتم:))
اطلسی
atlasi
سرچ کنید
و لطفا قبلش اینجا برام بگید والا نمیشمناسمتون
همیشه دوست داشتم محل کارم با همسر یکی باشه یا لاقل تا یه مسیر یهمراه هم باشیم!اما امروز گفتم خداروشکر که نیست:))
از دیشب میگفت میخوام برم فلان جا چی بپوشم!هرچی هم پیشنهاد میدادم یه نه یی داشت توش!
گیرش روی شلوار کت شلوارش بود و من میشناسمش:))
گفتم بزار اخرش خودش میگه!
خلاصه هرچی گفت گفتم خودت میدونی من نمیدونم چی داری که!!
مهمونی های خاص که برام مهمه و حس میکنم لباس پوشیدنشو از دید زنش میبینن میگم چی بپوش و خدایی حرف گوش کنه اما شرکت و بیخیال دیگه:))
خلاصه صبح یه ساعت دیرتر بیدار شد و فهمیدم باید برسونمش تا مترو
گفتم صبحانه بخوره، موقع لباس پوشیدنش من اماده میشم و تا بره ماشین و روشن کنه میرسم!
گفت شلوارم کوتاه شده شلوار کتمو بپوشم؟!گفتم بپوش!
دئودرانتم تموم شده ها!
پلیور میخواد یا کاپشن فقط؟
کدوم پلیور؟
ا این پیله که کوتاه و تنگ شده!
چرا چروکه پس!؟
گفتم بپوش بابا باز میشه:))بکشش بزرگ میشه:)))))
خلاصه اخرش هنوز اقا جلوی اینه بودن من لباس پوشیده رفتم اذوقه بردارم!
کاپشنشم اوردم که به سرعتش کمک کنم!نه که تخت گاز داشت اماده میشد ازون لحاظ!
اومده میگه جیگولی این کاپشنم نه اون نو رو میخوام!
اخرشم من کلی فس فس کردم
و میخواد تازه کفش واکس بزنه!!
مثه یه پسر بچه اینقدر شرارت کرد که اخرش کتابمو جا گذاشتم:(((
این بساط همیشه اقایونه!برای مهمونی هم من با اون همه چسان فسان زودتر اماده میشم!همینکه ادم از قبل فکر کنه چی بپوشه و اول چکار کنه کلی وقت ادمو جلو میبره!که متاسفانه بعضیا اینطوری نیستن!
این همسر بنده هم ژنشه! چون خ ش هم همینه!ما توی اسانسوریم ایشون تازه مسواک میزنن!
م ش هم همینطور ما دم دریم تازه میگه هوا چطوره؟:)))
پی نوشت:ناگفته نماند که ادمای ریلکس و بیخیال اعصابشون ارومتره و هرچی پیش ایاد خوش آید براشون خوب میاره
هوا بشدت سرد شده...با کاپشن نشستم پشت میز و از پشت پنجره هوای یک درجه رو نگاه میکنم! اونقدر سرد که سرم برنمیگرده ببینم چ میزنم یا پ ؟!!!
دیروز بارون خوبی اومد...
فعلا تیپ زمستونی برام هیجان داره...تا بشه اول اسفند که ازش خسته بشم:)
دندونمو عصب کشی کردم...و به خاطر بی دقتی دکتر بی ادب وقت ارتودنسیم عقب افتاد!دندونم بخاطر محکم کاری دکتر اول به عصب رسید و پدرمو در اورد:((( هنوزم از سمت چپ فلجم!
الان باید زنگ بزنم یه کمد برای اتاق دوم سفارش بدم.بعد رویاشو ببافم تا بیادو بپینم و اتاق و کمد دیگه خلوت بشه و مرتب.
هرچی لباس رد میکنم تموم نمیشه:((
توی شش و بش رفتن به پیج اینستا هستم...بزنم یا نزنم؟
کاملا غیر مترقبه مهمون دعوت کردم!البته تعارف کردم!
منتظر بودم چون خارجی هستن اطرافیان بگن نه!
یا مادام بگه نه!خونتون کوچیکه!شما هنوز جوجه این!بیان خونه ما!!
اما اینطوری نشد!تعارف گرفت و یهویی فردا شب 4تا میهمان آلمانی اورجینال و 8 نفر قم و خویش شام میان خونمون!
من توی دلم به مادام فحش میدادم که چرا قبول کرد فرتی و احتمالا مادام هم بمن فحش میداد که تعارف من باعث شد اونم تعارف کنه و اصراااار کنه که خونه اونا هم برن:))))
اخه تا لحظه اخر که من گفتم تا کی هستین و خونه ما تشریف بیارید مادام داشت دیوار و نگاه میکرد:))) احتمالا فحش خور من غلیظ تر بوده!! که چرا اصلا سر صحبت رو باز کردم:)))
قصد داشتم با یه سوپ شیر و لازانیا ساده برگزار کنم!
اما لیستی که نوشتم نشون میده همچینم ساده نیس:(( و تشریفات مهمون داری من تمومی نداره!
حسم میگه باید خونمون و دستپخت و رفتارم یه ایرونی اصیل تمام عیار با فرهنگ و با شخصیت باشه که هرجا رفتن بگن ایرونیا ماهن:))