پیشنهاد صبحگاهی من :
گوش دادن به فایل صوتی یک ع.ا.شق.ا..ه ارام با صدای پیام ده ک ر د ی
من برای حمایت از اثر بعنوان یک شهروند نمونه پکیج رو خریدم و بعنوان یه همسر نمونه تر هدیه کردم به همسری:))
دیروز حالی به دل خودم و حسابم دادم:))
اکثر کتابهامو خریدم چون ظاهرا باید ازین هفته شروع کنم به خوندن!!
یه گارد برای گوشیم خریدم!و در حالی که حس خلی و گیجی داشتم!!یکی دیگه هم برداشتم!!عجب بساطیه ها!مشکلم با گارد اول این بود که رنگ سرخابیش توی شرکت توی ذوق میزنه!!پس یه بژ هم خریدم!!حالا پشیمونم ببرم ببینم عوض میکنه با یه قاب برای مامانم!!؟؟
از پاپکو خرید کردم!جالبه نمایندگی قیمتاش مناسبتر از لوازم تحریر بود!!!!!!و برعکس من فکر میکردم گرون باشه!
خاک و اهن تقویتی برای کاج مطبق خریدم که فهمیدم علت خشک شدنش تقویتی قبلی بوده که خیلی قویه و من احتمالا زیاد دادم که برگاش سوخته!!!!!!!!! خدا کنه خوب بشه...روزی که برگاشو کندم ریختم پاش دلم گرفت...گفتم دور از جون اینکه گیاهه اگه یه آدم اینجوری جلوی چشمت بشه چی؟خدا برای هیچ کس نیاره ایشالا.
چندتا پلیور مخمل و بافت خوشگل برای همسری نشون کردم!!که بخرم یا نه؟!اونم دچار مشکلات خودم کردم!!بخرم انبار کنم!!:)))
از گل فروش سر چهارراه سه دسته نرگس خریدم و بردم برای مامانم :* سر راه...تحقیقی هم که براش سرچ کرده بودم رایت کردم روی سی دی.
رفتم یونی قرمه سبزی سلف خوردم!تنها غذای قابل خوردن یونی!!بعد هم 3تا 9 شب کلاس بودم...
برگشتم خونه دوش گرفتم.اسمس واریز اومد به حسابم.فک کردم باباست.اما بعدش اسمس همسری بود که بمناسبت بیستم و ولنتاین بم هدیه داده بود:** بش گفتم خستگیم در رفت:))
هویج هارو پوست گرفتم که همسری بیاد آب بگیره.سالاد من دراوردی درست کردم و خوردم:))
نه که خیلی خوش اخلاقم برای خودم جایزه هم خریدم!!
اول رفتم پمپ بنزین! و کارواش.
بعد یه دفتر پاپکو خریدم برای خودم.مغازه دار با خوشرویی که نه اما خوب برگه هایی که ازش خریده بودم و عوض کرد.
بعد هم دودور توی اتوبان چرخیدم تا یه دوربرگردون پیدا کنم و برم از مغازه صنایع دستی خرت و پرت بخرم...یک سومشو به نیت هدیه دادن به خواهری و دوستم خریدم اما خوب وقتی چیدم دلم نیومد خخخخ:)) هنوزم درگیرم
رسیدم خونه اول دکوری هایی که خریدم و چیدم...وایبر بازی و هات چاکلت زدم بر بدن---وزن و اینارم که بیخیال شدم---
مقاله مو ویرایش نهایی کردم و فرستادم!و تاکید کردم به خودم که من غلللط بکنممم دوباره همچین استرسی به خودم وارد کنم.بازم دست بابام درد نکنه که وقت گذاشت برام خیلییییییی
همسری اومد و ماهی هارو باهم شستیم...
تا دوروربرو شست و تمیز کرد من دوش گرفتم!ساعت 10 شب باهمه بدوبدوهای صبح تا عصرم تازه خواب از سرم پرید...
فیلم دیدم و بعدم 12 غش کردم...
دوستای خوبم مهربونیتونو بیش از پیش بم اثبات کردین ممنونم ازتون بابت پست قبل:**
خیلی کم پیش میاد پستچی بیاد دم خونه!اما هروقت اومده خداروشکر خبرای خوب داشته!
یبار برای کارت پایان خدمت همسری اومد
یبار برای کارت سوخت که هردوبارش ما نبودیم...خودمون رفتیم پست منطقه.
5شنبه خواهری زنگ زد که پستچی برای ما اومد شما چی؟یه ساعت بعد دم خونه ما بود!!به موبایلم زنگ زد و پاسپورتامونو تحویل داد....
همسری بعد 10 سال یکی از دوستای دبیرستانشو که همکار موسیو میشه پیدا کرده...دیشب خونه شون دعوت بودیم.تازه عروس داماد بودن.عروس از یکی از شهرستانهای غرب کشور!!قسمت چـــــــه میکنه!
خیلی برخوردهای دوست داشتنی و خوبی داشتن.پدرو مادر پسر هم بودن.خونه شون خیلی خوشگل و شیک.بوی نویی میداد یاد روزای اول عروسیمون افتادم.کمی از خاطرات دبیرستانشون گفتن و شیطنت هاشون:)))))
همسری که توی خط این حرفا نیس میگفت مامان دوستم یکی به نعل میزد یکی به میخ!!میکفت: به پسرم گفتم واییییی ما کجا فلان شهرستان کجا؟!نمیدونستم همیچین عزیزی قسمتمونه!!!!
از طرفی تک پسر و تک فرزند بود.مشخص بود که همه زندگیشونو ریختن به پاش...از حق نگذریم رفتار عروس هم خوب بود...یعنی به قولی افتاده بود توی عسل اما قدر میدونست!!خانواده پسر خیلی خیلی ادمای متشخصی بودن از همه نظر!!
خیلی خوشم اومد از برخورداشون...همش میگفت ما دختر نداشتیم و عروس مثه دخترمونه!!واقعا هم مثه مادر باش برخورد میکرد.
با دوتا دوست دیگه شون خیلی هم فاز نبودیم...هرچی هم سعی کردم سر صحبت رو باز کنم با هر حرف من میشد نقطه سر خط...دیگه ادامه نداشت.
شام مفصل و خوشمزه ای هم درست کرده بود...دستش درد نکنه.همه چییی عالی بود.خوشمان امد!!
اولش خیلی سختم بود که چی بپوشم!چه تیپ ادمایی هستن و....اما بهتر از تصورم بود مهمونی.
با همسری در برگشت به این نتیجه رسیدیم :که خیلی خوبه ادم با همه طیفی رفت و امد داشته باشه...نقطه نظرات و رفتارها و کاراشون چشم ادم و به یه سری چیزا باز میکنه!
جالب اینجاست که توی همه تیپ ادمها از دوست قدیمی و جدید و همسن و کوچیکترو بزرگتر و قم و خویش و....یه چیز مشترک هست!اونم م.ش.ر.و.ب!!!!!!!فقط توی جمع فامیلی وقتی بزرگترها هستن راه پاش باز نشده!!!!! یعنی شده جزء جدایی ناپذیر مهمونی ها حتی یه عصرونه ساده!!خداکنه فرهنگشم داشته باشیم غیر مصرفش.
از دیشب فکرم مشغول شده که: تک فرزند بودن پسر هم نعمتیه ها!؟!؟