در بهشت رویا، بر بال باورها.

ای امید ناامیدی‌های من، برق چشمان تو همچون آفتاب، می‌درخشد بر رخ فردای من.

در بهشت رویا، بر بال باورها.

ای امید ناامیدی‌های من، برق چشمان تو همچون آفتاب، می‌درخشد بر رخ فردای من.

start

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

0

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

1

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

3

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سرما خوردم الکی الکی...با یه مو خشک نکردن ساده.گلو دردو گوش درد شدم...بدنم هم بشدت درد میکنه و مور میشم.

دلم میخواد همش بخوابم.

امروزم دیر اومدم!ساعت9 شرکت بودم.

توی تابستون سرما خوردگی خیلی بده سرما و گرما ادم قاطی پاتی میشه


اخ جون که امروز 5شنبه است و شنبه نیس!

هرچند شنبه این هفته خر نیس:))


زهرا روزهای پاییزی خیلی بیادتم...کم پیدایی...


سارا عروس خانم...

سپینود؟

چراا ینقدر همه کم پیدا شدین؟خوبید؟

5

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

7

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بیستم زود هنگام!

بیستم این ماه میشه 9 سال و 9 ماه...

میشه 5مین سالگرد عقدمون.

دیشب بعد چک آپ دکتر معدم و خریدن قرص ها برای پیشگیری درد در سفر به سرمون زد امشب رو گرامی بداریم به جای بیستم!


ازونجایی هم که هر جشن ما اولین اولویتش به گوشتخوار بودن من بر میگرده!در نتیجه در بدر موقع افطار به دنبال شیشلیک بودیم:)) اخه همه رستورانای سطح شهر مهمونی افطار داشتن و رزرو و این حرفا...

بعد اینکه 2جا به در بسته خوردیم رفتیم سمت خارج شهر...با بوی غذا توی دماغمون چقدر راه طولانی بنظر میومد!منم که شکموووو!معدمم که دیوانه!

سومین جا نشستیم روی تخت ها و حسابی خوش گذروندیم...


از خاطرات گذشته گفتیم و کلی زیر فواره هاش خیس شدیم...


باورمون نمیشه به 10 سالگی چیزی نمونده

در برگشت و تاریکی جاده هرکدوم یه خاطره و یه روزی که یادمون میامد از دوران دوستیمون رو گفتیم...بی وقفه و به سرعت و بدون فکر!

سالگردها

کادوها

پارک رفتن ها

سینما ها

مهمونی ها

فرارها از دست پلیس

قرارهای یواشکی یونی

اولین بوسه

اولین کافی شاپ

اولین دیدار

اولین ها...

و...

و...

و...



شب بیاد ماندنی و خاطره انگیزی شد...

خدایا شکرت...

8

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.