در بهشت رویا، بر بال باورها.

ای امید ناامیدی‌های من، برق چشمان تو همچون آفتاب، می‌درخشد بر رخ فردای من.

در بهشت رویا، بر بال باورها.

ای امید ناامیدی‌های من، برق چشمان تو همچون آفتاب، می‌درخشد بر رخ فردای من.

بوی عیدی

بوی عید میاد با گل و گلکاری های بابا توی حیاط خونشون...بنفشه سنبل کوکب و ....

بوی عید میاد با اسکناس های نویی که همسری خریده!! عیدی بده به بچه ها!!دوسش دارم با این همه ذوقش برای خوشحال کردن بچه ها....دخی خاله و پسر دایی های من...

بوی عید میاد با این هوای ابری و خنک...

بوی عیده با خونه تکونده شده ی تمیزمون که یه نظافت کلی میخواد برای لحظه سال تحویل...

بوی عید میاد با لباسای خشکشویی رفته ی سال قبل...

بوی عید میاد با دل خوش ایشالا...با سلامتی...با این لحظه های اخر سر کار.با تقویم رومیزی عوض شده منتظر سال94

بوی عید میاد با چیدن 7سین روی ترمه زرشکی خونمون....

خدایا شکرت....برای خانواده همیشه مهربونم...برای همسر همیییییییییشه همراهم

خدایا کمکم کن خوب باشم.خوب.

بوی عیدی، بوی توپ / بوی کاغذ رنگی / بوی تند ماهی دودی / وسط سفره نو / بوی یاس جانماز ترمه مادربزرگ / با اینا زمستونو سر می کنم / با اینا خستگیمو در می کنم / شادی شکستن قلک پول / وحشت کم شدن سکه عیدی از شمردن زیاد / بوی اسکناس تا نخورده لای کتاب / با اینا زمستونو سر می کنم / با اینا خستگیمو در می کنم »

سال عروس

قراره سال 94 روزی هزار بار بیشتر خداروشکر کنیم...برای سلامتی خودمون و خانوادمون.برای رفاه و ارامشمون.برای همه چی...

یه قرار بولد و جدی داریم برای این سال.یه سفر اساسی....ایشالا اگه خدا بخواد

قراره مثه سال93 خوب کارو تلاش کنیم....اگر خدا بخواد و شرایط جور بشه همسری کارشو عوض کنه.نظام مهندسی شو بگیره و بره سراغ کارهای بهتری...

ایشالا خودم وضعیتم تثبیت بشه توی شرکت...

قراره چندتا سفر داخلی بریم که اولیش از عید شروع میشه...

شمال.تهران.شهرهایی که کمتر رفتیم و نرفیتم رو ایشالا بریم.

همچنان پرتلاش باشم...بتونم ایشالا این درسای اخر رو با موفقیت تموم کنم و برم سراغ غول پایان نامه...

بشینیم دوتایی دفتر ارزوهامونو تکمیل کنیم...

عشقولانه قدم زدن های زیر بارون بهاری رو مثه دوران اشناییمون از سر بگیریم...

سال گذشته سعی کردم بیشتر خودم باشم...باب میل خودم با در نظر گرفتن عزززیزانم....مهربون باشم در عین توجه به خودم.محبت کنم نه در حد وظیفه...و و و...دوس دارم امسال بیشتر بتونم روی خودم کار کنم و موفق تر باشم توی این قضیه...

با همسرم عزیزدلم....همراه باشم...روابطمونو بهتر مدیریت کنیم...

برای خانواده ام بیشتر وقت بزارم...

کتابهای بیشتر بخونم...به کتابهای درسی اکتفا نکنم...

پس انداز خوبی بکنم.هم مالی هم اخلاقی!

برای سلامتی مون بیشتر وقت بزاریم...ورزش ورزش...جزء همیشه گم شده روزگار و زندگیمون توی این بدوبدو های روزمره...

سال 93 مهمونی های خانوادگی زیادی داشتیم...عمه همسر.دایی های همسر.بابابزرگ خودم.سالگردها و تولدهایی که جشن گرفتیم...دوس دارم سال 93 هم انشاءالله همیشه به شادی دور هم جمع بشیم.

توی فکر تعویض خونه هستیم...

توی فکرهای بزرگتر و اساسی تر....

در اخر برای همه سلامتی میخوام یه دل خوش...که از همه چی مهمتره...

گم شدن توی هیاهوی 29 اسفند بین ماهی فروشا و گل فروشها و بوی سبزه های خیس بارون خورده رو دوس دارم...جمعه اخر93 بیا که بیصبرانه منتظرتم...

سال نو همه شما دوستای خوب و همیشه همراهم مبارک/

*عنوان بر اساس نوشتن سال 1394 با فونت فارسیه...

بیستم اسفند

هفته اخره....اکثر کارهام لیست شده...یه حجم بزرگی از خستگی  جسمی و روحی هم دارم...روحی از بابت کارهای عقب افتاده ام...هرچی لیست میکنم باز اضافه میشه...

دیروز بیستم بود.یه بیستم عشقولانه دیگه...

خیلی دلم ارامش و استراحت ایام عیدو میخواد

ایشالا یه سفر خواهیم داشت.ازین سفرهایی که هم لباس مهمونی عید باید ببریم برای دیدو بازدید هم در ادامش لباس های کتار دریا:))

هروقت یادم میاد دایی فرنام چطور ابروریزی کرد دپرس میشم...مامانم اینا در سفر تابستون- اگه اوکی بشه- همراهیمون نمیکنن...

دیشب بعد مدتها10 شب خوابیدیم...تمام روزهارو دارم میدوم...صبح کمی از خستگی این چندماهم حل شده بود!!اما الان دوباره...یکم هم حس سرما خوردگی دارم...مور مور میشم.گلو دردم

خوردو خوراکم تغییر نکرده اما چون تحرکم زیاده و از ترس زیاد شدن اشتهام مولتی ویتامین نمیخورم واقعا کم میارم...یهو down میشم!!!

شنبه یه آزمایش چک اپ داریم دوتایی...اوووو فک کنم نسخه مون از آذر ماه باشه!!!!

شنبه وقت خوشگلاسیون دارم برای موهام...دلم خواست برای خودم خانومی باشم امسال عید.ناسلامتی خودم کارمندم.با شوهرم دوتایی کار میکینم و خداروشکر پس انداز هم داریم.بقیش دیگه به لطف خدا سلامتی عزیزانم باشه و دل خوش کافیه...

خوبه امسال زودتر خونه تکونیم تموم شد و این دوهفته لااقل فکرم ازین موضوع آزاده!

دوس دارم جمعه 29 ام رو برم توی بازا گل بچرخم و شوق مردم و ماهی قرمزا و گل و سبزه رو ببینم....عاشق این روز سالم...

ایشالا فکرمو جمع کنم یه جمع بندی از امسال و آرزوهای سال بعدم بنویسم.

عیدو بخاطر شورو هیجان قبلش دوس دارم...

برای همین بیاد بچگی ها دوس دارم خرید کنم...خرید عید...

شلوار مانتو بلوز روسری...

صفایی به سرو صورت بدم...

اما موندم با مش روشن برم جلو یا هایلایت روی زمینه موی خودم مثه سالهای قبل...

مش روشن سنمو میبره بالا...از طرفی ادمی نیستم هر ماه برای رنگ ریشه دردسر بکشم و وقت بزارم!

شما چی میگید؟

مهمونی ها

توی این  یه هفته که خیلی هم درگیری کاری داشتم چندتا مهمونی ترافیکی اخر سال هم داشتم.که ازقبل هماهنگ شده بود یا تو رودربایسی افتادم.

یکی دوره دوستام بود.

یکی جلسه قرعه کشی خانوادگی

یکی مهمونی شام دایی فرنام که اومد ایران و صبح دعوت کردم برای شب!توی این3 سال و خورده ای نیومده بود خونمون!مجبور شدم دایی دیگه رو هم دعوت کنم!

یه ناهار بابا بزرگم رو دعوت کردم.

یه شب تولد سورپرایزی دخی خالم رفتیم که شر شد---تعریف کردم؟--

یه شب ما رفتیم خونه مادام همین دایی اینا دعوت بودن.

این هفته هم تولد پسر دخی خالمه

دوره خونه دوستمه.--چرا اینقدر نزدیک بهم شد؟!--

هفته دیگه مهمونی دوره خونه همکارای مامانم!

دوره دوستاشم نرفتم دیگه!!وقت نشد:))

خلاصه که اسفند شلوغی شده....ایشالا همیشه مهمونی و شادی باشه برای همه...

عیدی مون رو هم ریختن ! ناقابل:((  یبار حساب کتاب میکنم زیاد میارم!کلی خرج میچینم!یبار کم میارم!! ماشین حسابم خل شده از دستم:دی

بابابزگم هم هدیه تپلی بم داد:))

بقول همسری که میگه برای پس انداز خودمونو کچل کردیم!!

روزی که میرفتیم قرعه کشی همسری هم برام عیدی مو وهدیه های امسالمو ریخت:) مامان اینا فهمیدن و صحبت کشیده شد به خونه خاله...عاقا اونجا ایمقدر منو دست انداختن و خندیدن که بگو چجوری همچین عیدی گرفتی؟!!دیگه بی ادب شده بودن:)))

برای همسری دوتا پیراهن خریدم.پارچه خودمو دادم خیاط.

هنوز بی بلوزم...

وای چقدر این حال و هوای قبل عیدو دوس دارم

خصوصا که خونه تکونیم هم تقریبا روز 5شنبه با دوتا کارگر تموم شد!آخیش

اخبار کاری

سررسیدمو که از کشو اوردم بیرون باورم نشد که از25 بهمن من پشت میزم ننشستم!!!!!

این مدت یا پشت میز مدیرم میشستم یا در حال بدو بدو و سمینار و کلاس و کنفرانس و جلسه و این چیزا بودم

شنبه7 شب برگشتم از اداره.یکشنبه 10 شب!دوشنبه هم7 شب!اختتامیه بود و رفت تا یه ماه دیگه که باز طوفان ش بگیره مارو:))

خیلییییییی خسته شدم.خیلی خیلی....اما تجربه ای موفق بود در جمع بزرگان!!!

دیشب چنان قدردانی مخصوصی جلوی دوربین و چشم همه ازم کردن بخاطر تنها خانومی که پا به پای اقایون این چند روز از هیچ کمک و همراهی دریغ نکردم!که خودم باورم نشد!در حدی که مدیران رو برگردوند گفت من یادم رفته در حضور شما خسته نباشید بگم بشون!!

اینو مدیر کلی که از تهران اومده بود در حضور مدیران عامل و الباقی گفت!گفتم لطف دارید!گفت نه خانوم من وظیفه دارم بگم که بدونن شما چقدر این چندروز زحمت کشیدید...خلاصه که با این تشکر ویژه خصوصا از من خستگیش بدر شد...

فعلا یه قول پوان مثبتی هم بم دادن معلوم نیس چقدر عملی بشه...امیدوارم روی حرفشون بمونن:)

از بیخوابی و پرکاری و استرس و کار با سیستم این چندروز چشم چپم یه نیمچه خونریزی کرده و مویرگاش پاره شده...درد داره... و قرمزه!هرکی میبینه دلش به حالم میسوزه!

همین مدیر کل یه فرد مقتدر و مسلط  و فنی بود خیلی خوشم اومد از سبک مدیریتش. بشدت هم مومن بود ازونایی که موقع حرف زدن پشت سرمو نگاه میکرد!بعد منو یاد اون هنرپیشه هه مینداخت که توی فیلم سفر سبز بازی میکرد.اسم ش چی بود؟اون که میرفت بالای پشت بوم امن یجیب میخوند...چکل بود مهربون بود!!حرف میزد یادش میوفتادم!حیف که معذورم از گفتن اسم اقای مدیر کل والا اگه سرچش کنید میبینید چقدررررر شبیهه فقط مو  دارشه:)))

با اخبار غیر کاری برمیگردم...

کارتابلم.وایبرم.ایمیلم.ریدرم و الباقی راههای ارتباطیم داره از مسیج و پیغام جدید و نخونده میترکه!

یعنی هرچقدر بگم شلوغم کم گفتم...اخر سال و درگیری های خودش هست ازونطرف یه مانوری باید برگزار کنیم ملی!! من میدوم ساعت میدوه....وقتی میبینم همکارا کیف به دستن میفهمم ظهر شده!بدو بدو میرم کلاس...

اصن یه وعضی!! دقیقا حکم این روزای منه!!


دیروز به مناسبت روز مه.ندس از مامانم با خواهری زورگیری کردیم و بردیمش کافی شاپ...کلی خندیدم و خوش گذشت برگشت هم از دل نرم مامانم برای همسری معجون گرفت بردم خونه.حیف که دایی همسری زده زیر قولش و ما یکم دودل شدیم برای سفر...بخاطر همراهی مامانم اینا.از طرفی راه برگشت هم نداریم!! دپرس شدیم و همسری گفت بریم خونه مامان اینا شب.بابا ماموریته.


بگذریم ادم به حرف و قول خودشونم نمیتونه دیگه تکیه کنه...والا ماکه اصراری نداشتیم!


تو فکر مانتو و بلوز عیدم...ترجیحا حاضری.تا این پارچه ای که خریدم فعلا نگه دارم.همه سرکار گذاشتن میگن هفته دیگه جنس میاریم...

موضوع پایان نامه ذهنمو مشغول کرده...

مهمونی های آخر سال...

سرما هم خوردم!!



من برم کلاسم دیر میشه.

از همه تون بیخبرم...امیدوارم خوش باشین:*