در بهشت رویا، بر بال باورها.

ای امید ناامیدی‌های من، برق چشمان تو همچون آفتاب، می‌درخشد بر رخ فردای من.

در بهشت رویا، بر بال باورها.

ای امید ناامیدی‌های من، برق چشمان تو همچون آفتاب، می‌درخشد بر رخ فردای من.

توقعات مادری و حسرت های من...

خانم مسنی توی بوتیک بود که منو یاد مادرجونم مینداخت و اخلاقاش مثه مامانم بود. 

موقع حساب کردن میگفت من از دخترام هیییچ انتظاری ندارم.حتی داماد هام... 

یعنی چی؟هی بیان دنبالم منو ببرن جایی؟آؤانس برای همینه.من راه برم دوتا دامادم مثه بادی گارد دوطرفم باشن؟که چی بشه؟جایی هم بخوام برم نمیگم بشون که ینان دنبالم...یواشکی میزنگم ماشین بیاد. 

مناسبتها هم همیشه بشون میگم هیچی برای من نگیرید.یه شکلات بسه.بیاین  دورهم یه شامی بخوریم...همون پولی که میخواین بدید برای من بلوز بخرید همونو برای خودتون خرج کنید.بپپوشید من بببینم کیف هم میکنم... 

مامانمم میگفت راس میگید ...منم همیشه اینو میگم.فروشنده ها دوتا خانم بودن...خواهر.یکیشون میگفت نه وظیفشونه.یکی میگفت راس میگید. 

فک کنم اونی که مخالف بود پسر داشت! 

منم میگفتم اخه ادم دوس داره برای مامانش خرید کنه... 

همونجا مامانم یه بلوز دیگه خرید برای منو خواهری هم روز زن دوتا اویز خوشگل خرید.یعنی سرررررریعا جبران میکنه!دیروزم میگفت بریم با بقیه کارت هدیه شرکت براتون پیراهن بخرم ! 

خلاصه اینا صحبت میکردن سر این قضیه .من بغض کرده بودم ازین همه مهرو محبت مادری... 

دیدم داره اشکام میریزه محل رو سریعا ترک کردم.... 

 

  

 

 

ریحان جون خواسته بود حسرت هامو بنویسم...

1- یکی از حسرت های من داشتن یه مادرشوهر با محبت بود.محبتی که در عمل یا لااقل زبونی  دیده بشه...یه خانواده پر هیجان.بازم خداروشکر شوهرم ازین رگشون به ارث نبرده. 

2- یکی دیگه هم اینکه بتونم برای مامان و بابام یه دختر ایده  ال باشم....اون چیزی که دوست دارن و همیشه میخواستن...از نظر تحصیلی-کاری-اجتماعی.... بتونم محبتشونو جبران کنم. 

 3- بتونم توی داشنگاه تدریس کنم.غیر از بعد پرستیژ کاریش دلم میخواد از نظر مالی بی نیاز باشم و بتونم به راحتی برم دنبال علایق تفریحی و غیره...  

4-  دوتا دوست فابریک و جیک تو جیک داشته باشم که با جنبه و ظرفیت بالا باشن.

 

بازم چیزهایی هست که دلم بخاد اما  میدونم ایشالا بدست میان...حسرت نیستن

 

 

 

پی نوشت:یک هفته ست با بابا صبحانه نمیخورم...به همین راحتی روزمو خراب کردن ادمهای تنگ نظر.

نظرات 11 + ارسال نظر
قاصدک یکشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:38 ق.ظ

اطلسی من بابت کار برات یه کامنت خصوصی بلندبالا گذاشته بودم.. چند روزه میخوام بپرسم رسید دستت یا نه ..
.
چرا صبحانه نمیخوری؟ هنوز که هیچی معلوم نیست .. از با هم بودنهاتون لذت ببر دوستم ..

نه عزیزم...نرسید چیزی.
چرا تاریخش مشخص شده.از اول همین برج بود.منتظر مدارکم..بعدشم گیر دادن حتی به رفت و امدهای باهممون!جالبه که ما اصلا باهم راه نمیریم!!!بابا منو جلوی در پیاده میکنه!بعدشم قرارمون توی پارکینگه!حتی بابا از سلام کردن بمن طفره میره!!در این حد مراعات!
ادم یاد انتظامات یونی میوفته و دختر پسرا

ریحان یکشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:00 ب.ظ http://www.manoshosho.mihanblog.com

اییی جونم انشاالله تموم حسرتهات از بین میره و مادر شوهر هم عوض میشه
داشتم پست قبلى رو میخوندم گفتم بزار یه رفرش کنم دیدم اپ جدید کردى گل دختر تو خیلى دختر ماهى هستى براى مامانت اینا دوستم من چى بگم که فقط دارم ازشون میکشم؟ مطمئنم هیچوقت نمیتونم محبتهاشونو جبران کنم
اطلسیییى گلى میبینى نبودن چیزهاى کوچیک چقدر اثر میزاره رو دلمون؟ انشاالله دوباره صبح ها با بابا صبحونه بخورى گلى درست میشه شک نکن

فکر کن...روز بروز بیشتر حق مسلم خودش میدونه توقعاتشو!مثه انرژی هسسسس ته ایی میمونه!

دقیقا...از اول ترس اینو داشتم که نکنه روزی نباشه و عادت و دل من چی میشه؟
ایشالا عزیزم
الهی...تو لااقل سربلندشون کردی من چی بگم؟

دخملی یکشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:15 ب.ظ

مامان من هم دقیقا همین اخلاق ها رو داره...

اره این اخلاق خانومه خیلی برام اشنا بود...جالبه دونتا دخترم فقط داشت.منو یاد مامان خودم.خاله مامانم.تو.سیندخت و ...انداخت

آهو یکشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:34 ب.ظ http://www.lahzehayeman1.blogfa.com

واقعا محبتهای مادر یه چیز دیگه است!
البته استثنا هم وجود داره ها
ایشالله هیچ وقت حسرتی نداشته باشی


ججججووووننن من یه استثنا بگو...مععععععع...جون مادرت کارم گیره

نفیس یکشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:39 ب.ظ http://diarnafiis.persianblog.ir

محبت مادری چیزیه که تا مادر نشیم درکش نمی کنیم
خداوند آرامش همه خانوده ها رو حفظ کنه و مادر پدر ها رو برای همه بچه هاشون

عیبی نداره با بابات صبحانه نمیخوری اینطوری برای جو کاریت هم بهتره و حرف الکی در نمیاد

امین
ترس از همین جو و حرفای بقیه است که تمومش کردیم...

زهرا یکشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:47 ب.ظ http://zizififi

محبت پدرو مادر همیشه یه جورایی خاص و عجیب غریب بوده واسم ....ایشالا که همه بابا و مامانا زنده باشن و سایه شون بالای سرما باشه
حسرت!!!بی خیال .اینا که هیچ کدوم ارزش اینو ندارن که بخای به خاطرش حسرت بخوری و در مورد شماره ۲ مطمئن باش باعث افتخار خانواده ات هستی .اینو مطمئن باش

دقیقا خاصه...
ایاشالا
گاهی غصم میگیره که جز نگرانی براشون چیزی ندارم...هرچند مامانم همیشه تشکر میکنه و بابام همیشه لطف داره در حقم اما من...

قاصدک یکشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 02:04 ب.ظ

واااااااااااااااقعا میگم هیچی نگفتی ..
من نشسته بودم شیش صفحه برات نوشته بودم خب
.
اطلسی واااااااااااااقعا اینطور گیر داده ان .. خدا جوابشون رو بده .. اصولا ادما باید از هم متنفر و منزجر باشن گویا

ای جانم میکشم این بلاگ اسکای و//////
شکایت بردن پیش مدیر عامل.باید مفصل بت بگم.
جالبه زن و مردهای نامحرم همکار باهم میرن و میان!!این مشکلی نیس!
البته جدی بحث نکردن اما ما داریم پیشگیری میکنیم...
کل فامیل تا بمن میرسیدن میگفتن.بابات که سرویسته!نمیدونم صبحانه که باهمید...مننمیدونستم واقعا این موضو اینقدر براشون سنگینه!

کیانا یکشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 02:49 ب.ظ http://newmoon89.blogsky.com/

سلام
فقط بخایطر این که کارت گیره میگم.
یه خانومی از دوستهای من ازدواج کرد . کارمند پیمانی یه اداره دولتی هست. 6 سال سابقه کار داره. با حقوق خودش یه پراید خرید. قبل از ازدواجش . مامان و باباش به این که تنها بچه مجردشون بود یک سوزن جهیزیه ندادن. ماشین رو بعنوان کادو سر عقد اعلام کردند و مامانش کادوی سر عقد خواهرها و برادرش روواسه خودش بر میداره. یعنی تمام کادویی که مهمونها میارن. این هم واسه اینکه ابروش حفظ باشه همکارش رو مامور کرد که سر عقد کادو ها رو جمع کنه و سریع بره خونه تا دست مامانش بهش نرسه.
الان هم باهاش قهره مامانه. همه جور ادمی پیدا میشه اطلسی جان. مهم این هست که بتونیم خودمون رو قوی کنیم تا کمتر از بقه ضربه بخوریم.
موفق باشی خانمی.

ای جانم...مرسی...
واقعا من باورم نمیشه.یعنی ندیدم.میدونی گاهر از روی خودخواهی نیس.یه وقت میبینی مثلا مادرش سر چیز دیگه مشکل داره.مثلا خاله من با ازدواج دخی خالم نزدیک4سال مخالفت کرد.دمار از روزگار این بیچاره در اومد قبلش.وقتی هم اوکی دادن دیگه خالم بی حس بود.همش گریه میکرد.تا 2ماه بعد عقدشون .خیلی تحت فشار بودن از هردو طرف.اما دقیقا بعد اون کمک هاشون شروع شد.مادی و معنوی.تو بیا ببین چه کارا که نکردن براشون...یعنی اوج مقاومت یه مادر 2ماه بود.تازه قهر هم نبود که.
الانم که جونش برای نوه ش میره.
دختر و پسر دیگه ش رفتن بازم همین دخی خاله بزرگم همدمه مامانشه.


گاهی ضربه ها به روح و جون ادم زخم میزنه...

مانا یکشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 02:55 ب.ظ http://lifeeandlovee.blogfa.com

واقعا که محبت پدر و مادر حد و مرزی نداره...خدا همشونو واسمون حفظ کنه..
اطلسی اون 4 تا حسرتت عینه حسرت های منه،الان بیشتر از همه مورد 4 رو میخوام..بازم تو یه خواهر داری سنگ صبورت باشه ما اونم نداریم..هییییییییی...


تو برو خاطرات عروسیتو بخون باز وضعیتت بهتر بود...ولی خوب در کل همه از یه چیزی رنجیده میشن...
خواهرم هنوز خیلی کوچولوهه...یه سری مسائل از درکش خارجه.ما8سال اختلاف سنی داریم...بعد مدلامون فرق داره.من خیلی بیشتر در گیر هستم با همه چی اون کلا سرخوشه بچه ست هنوز

مموی عطربرنج یکشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 03:16 ب.ظ http://atri.blogsky.com/

عزیزم به داشته هات فکر کن! نداشته هات رو همراه با حسرتشون دور بریز...

سعی میکنم اما موقعی که از انرزی در سطح پایینی هستم همش دوباره یادم میاد

روشن یکشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 05:43 ب.ظ

اطلسی بیا با من دوست بشو دیگه حسرت چهارمی رو نداشته باشی

من که پایم تو اومدی در رفتی از دستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد