-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 خردادماه سال 1394 10:27
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 خردادماه سال 1394 09:28
یه مردی به سن ِ من عاشق بشه با موهای جو گندمی رو به روت چقدر فرق داره نگاهش به عشق تو رو میرسونه به هر آرزوت با کهنه شراب مست تر میشه شد نگاه کن چقدر تجربست پُشت ِ من نمیبینی خامی و پوچی ازم فقط گُل می گیری تو از مشت ِ من خودم کمتر از تو نفس میکشم که سهم ِ هوامو ببخشم به تو تو حرف زیادی داری با خدا بگو تا خدامو ببخشم...
-
دو تا امتحان پر...
شنبه 23 خردادماه سال 1394 09:21
دوروز مرخصی کامل و یک روزم نصفه ...خیلی خوش گذشت با اینکه هردوشو امتحان داشتم و الان نصف راه و رفتم... صبح ها تا هروقت دلم خواست خوابیدم و بعدم پاشدم درس خوندم با اینکه قرص میخورم برای معدم اما سر امتحان روز اول بعلت یه حرص کوچیک چنان دردی گرفت که دولا از سر جلسه پاشدم!! اونم بخاطر یه اقای بی ادب به ظاهر مذهبی بود که...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 خردادماه سال 1394 12:03
پارسال که این موقع برای امتحانای ترم اول میخوندم هم هیجان داشتم هم همش میگفتم سال دیگه این موقع تموم شده امتحانا! این هفته هم هرروز نشستم پای کتاب ها و خلاصه نویسی کردم یاد پارسال افتادم که چه زود گذشت این سه ترم...و ایشالا سال دیگه این موقع هم پایان نامه تموم شده... به امید خدا. بعد از ظهر ها قهوه میخورم هوشیار...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 خردادماه سال 1394 13:41
سعی میکنم روزی 8-10 لیوان آب بخورم چای رو به دو لیوان سرخالی در روز کاهش دادم!باقیه اش دم نوش و ابه. شکر و شیرینی کمتر میخورم اما حذفش نکردم!نمیتونم!مجبورم:) خرما و کشکش و توت و انجیر خشک رو اضافه کردم! سالاد و سبزیجات بیشتر میخورم. سعی کردم حتما یه وعده میوه رو دونفری بخوریم. ماست بیشتر میخورم مصرف فست فود رو به...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 خردادماه سال 1394 10:23
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 خردادماه سال 1394 09:51
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1394 10:32
دوتا مهمونیم به خوبی و خوشی تموم شد...و دیشب ظرفهارو جمع کردم و از امشب باید کتابهای پایان ترم رو بچینم روی میز:)) میوه اوردم و پوست کردم خوردیم و همسری برام مقاله رو ترجمه میکرد و منم قسمت های تخصصیشو میگفتم. بعدش سالاد خوردیم...از وقتی رژیم رو شروع کردم و سالاد و میوه توی برنامم زیاده دکتر هم برای معده ام دو هفته...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1394 11:15
-
مهمون داری
پنجشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1394 10:48
خانم دکتر مهربون با حوصله تمام به حرفهام گوش داد آزمایشهامو چک کرد.برام ویتامین دی تزریق و کپسول تجویز کرد.برای معده ام یه دوره قرص تجویز کرد...یه سری پرهیزی ها از جمله استرس و پرهیز غذایی داد... اخرشم گفت ببخشید معطل شدید توی مطب!جلوی پامون بلند شد!خیلی وقت بود دکتر غیر پولکی ندیده بودم و برای هر مریض وقت میزاشت...
-
مثبت پلیز
چهارشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1394 11:26
واقعا این قدرت جذب و فکر چه کارا که نمیکنه!! دوروز پیش هوا ابری و نم نم بارون بود!موقعی که از پارکینگ اومدم بیرون با خودم گفتم ارون هواهاست که اگر ماشین نداشتم پیاده روی میکردم!! عاقا این چه فکر نحسی بود که از سرم گذشت؟!:)) هیچی دیگه امروز دیده شد که بعلت گیجی همسایه مامان اینا و قفل کردن در پارکینگ بنده پیاده گز کردم...
-
این مدت....
دوشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1394 10:47
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1394 09:37
من میخوام برگردم به نوشتن با توضیحات و جزئیات و احساساتم...مثه قبل... اما رمزم رو عوض خواهم کرد....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1394 10:09
بعد از دوهفته کاری فورس و پیچیده و پر استرس و البته بسیار متفاوت با روتین هرروزه تصمیم دارم صبح دیرتر بیام ساعت راس 7 زنگ میزنه... و من که میدونم قرار نیس زود برم خواب از سرم میپره!! و نور از لای کرکره پنجره اتاق میزنه توی چشمم...خونه مامانم...دیشب همسری شرکت بوده.حس خوبیه خونه مامان بابا بیدار شدن...و ساندویچ مامان و...
-
منتظر +بعدا نوشت با رمز همیشگی
یکشنبه 30 فروردینماه سال 1394 11:31
-
هدیه
سهشنبه 25 فروردینماه سال 1394 10:12
همسری دیشب یه جعبه جواهر بم داد و گفت اینو جیمز برات فرستاده! بش گفتم چه غلطا دفعه اخرت باشه بازش کردم ابهتش منو گرفت!! دوتا گوشوراه مروارید خوشگل که روی درش از داخل یه چراغ ای ای دی کوچولو نور مینداخت و درخشش رو چندبرابر میکرد!! یادم اومد شمال که بودیم توی حمام گوشواره ام نزدیک بود بره توی چاه!تصمیم گرفتم یه گوشوراه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 فروردینماه سال 1394 10:11
صبح که از خونه اومدم بیرون دو جفت کفش دم در بود و از توی جاکفشی یه کالج دیگه برداشتم پوشیدم!یه لحظه توی دلم گفتم همسایه ها امروز میگن خانم فلانی مهمون داره!نمیدونن صبح رفته سر کار تا 9 شب بعد کلاس برمیگرده! یه لحظه دلم برای خودم سوخت با اینکه تازه تعطیلات عید تموم شده اما دلم مرخصی دل بخواهی میخواد!! خداروشکر که سر...
-
114 مین بیستم و روز زن
پنجشنبه 20 فروردینماه سال 1394 09:37
در خونه رو که باز کردم حسابی سورپرایز شدم!یه جعبه کادو شده با یه شاخه رز روی کانتر اشپزخونه در انتظارم بود... حسابی سورپرایز شدم.اصلا فکرشو نمیکردم همش منتظر بودم همسری ازم بپرسه چی میخوای!؟ گل خوشبو و شادابشو بمناسبت بیستم عمیق نفس کشیدم و سعی کردم موقع باز کردن کادو هیجان و کش بدم...یکم قلبم روی ریتم تند...
-
بمناسبت روز مادر
چهارشنبه 19 فروردینماه سال 1394 10:15
بچه داشتن کلی حس های متناقض داره وقتی به سختی هاش فکر میکنی...اما با تمام سختی ها شیرینی های وصف ناشدنی داره که با مثبت دیدن ادم میتونه به خودش ببخشه...چیزی که اگر تعلل کنی شاید سالها در انتظارش بمونی... حامله بودن و داشتن یه ثمره از عشقت توی وجودت...نشونه بند محکم بین دونفره... نشونه علاقه عمیق دو نفر....اینکه...
-
همه عطر های من
سهشنبه 18 فروردینماه سال 1394 09:46
دیروز دوستم به سفارشم عمل کرده بود و برام از اشناشون که مستقیم عطر وارد میکنه یکی خریده بود. برای دم دستم میخواستم...استیل.حالا میتونم باش دوش بگیرم:)) وای که امروز با هرنفسم منو میبره به روزهای دانشجویی و اول عقدمون... اخرین ولنتاین دوستیمون برام همسری خرید و من نگهش داشتم سال بعد توی عقد بم داد.... عطرای من...
-
شروع سال جدید...
یکشنبه 16 فروردینماه سال 1394 10:20
شروع سال جدید و روز کاری جدی امساله.... اونقدرها هم که فکر میکردیم شنبه خر نیس!:دی اولین روز رو جفتمون سعی کردیم ریلکس شروع کنیم و شب رو با پیاده روی زیر بارون پارک سرسبز تموم کردیم...شر شر از سرو صورتمون اب میچکید!! میوه خوردیم و سعی کردیم شام کم بخوریم:)) یه مسافرت یه هفته ای سرحالمون کرد...تهران کار اداری و شمال...
-
بوی عیدی
پنجشنبه 28 اسفندماه سال 1393 11:50
بوی عید میاد با گل و گلکاری های بابا توی حیاط خونشون...بنفشه سنبل کوکب و .... بوی عید میاد با اسکناس های نویی که همسری خریده!! عیدی بده به بچه ها!!دوسش دارم با این همه ذوقش برای خوشحال کردن بچه ها....دخی خاله و پسر دایی های من... بوی عید میاد با این هوای ابری و خنک... بوی عیده با خونه تکونده شده ی تمیزمون که یه نظافت...
-
سال عروس
یکشنبه 24 اسفندماه سال 1393 12:12
قراره سال 94 روزی هزار بار بیشتر خداروشکر کنیم...برای سلامتی خودمون و خانوادمون.برای رفاه و ارامشمون.برای همه چی... یه قرار بولد و جدی داریم برای این سال.یه سفر اساسی....ایشالا اگه خدا بخواد قراره مثه سال93 خوب کارو تلاش کنیم....اگر خدا بخواد و شرایط جور بشه همسری کارشو عوض کنه.نظام مهندسی شو بگیره و بره سراغ کارهای...
-
بیستم اسفند
پنجشنبه 21 اسفندماه سال 1393 11:25
هفته اخره....اکثر کارهام لیست شده...یه حجم بزرگی از خستگی جسمی و روحی هم دارم...روحی از بابت کارهای عقب افتاده ام...هرچی لیست میکنم باز اضافه میشه... دیروز بیستم بود.یه بیستم عشقولانه دیگه... خیلی دلم ارامش و استراحت ایام عیدو میخواد ایشالا یه سفر خواهیم داشت.ازین سفرهایی که هم لباس مهمونی عید باید ببریم برای دیدو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 اسفندماه سال 1393 12:37
عیدو بخاطر شورو هیجان قبلش دوس دارم... برای همین بیاد بچگی ها دوس دارم خرید کنم...خرید عید... شلوار مانتو بلوز روسری... صفایی به سرو صورت بدم... اما موندم با مش روشن برم جلو یا هایلایت روی زمینه موی خودم مثه سالهای قبل... مش روشن سنمو میبره بالا...از طرفی ادمی نیستم هر ماه برای رنگ ریشه دردسر بکشم و وقت بزارم! شما چی...
-
مهمونی ها
شنبه 16 اسفندماه سال 1393 11:52
توی این یه هفته که خیلی هم درگیری کاری داشتم چندتا مهمونی ترافیکی اخر سال هم داشتم.که ازقبل هماهنگ شده بود یا تو رودربایسی افتادم. یکی دوره دوستام بود. یکی جلسه قرعه کشی خانوادگی یکی مهمونی شام دایی فرنام که اومد ایران و صبح دعوت کردم برای شب!توی این3 سال و خورده ای نیومده بود خونمون!مجبور شدم دایی دیگه رو هم دعوت...
-
اخبار کاری
سهشنبه 12 اسفندماه سال 1393 13:07
سررسیدمو که از کشو اوردم بیرون باورم نشد که از25 بهمن من پشت میزم ننشستم!!!!! این مدت یا پشت میز مدیرم میشستم یا در حال بدو بدو و سمینار و کلاس و کنفرانس و جلسه و این چیزا بودم شنبه7 شب برگشتم از اداره.یکشنبه 10 شب!دوشنبه هم7 شب!اختتامیه بود و رفت تا یه ماه دیگه که باز طوفان ش بگیره مارو:)) خیلییییییی خسته شدم.خیلی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 اسفندماه سال 1393 12:49
یعنی هرچقدر بگم شلوغم کم گفتم...اخر سال و درگیری های خودش هست ازونطرف یه مانوری باید برگزار کنیم ملی!! من میدوم ساعت میدوه....وقتی میبینم همکارا کیف به دستن میفهمم ظهر شده!بدو بدو میرم کلاس... اصن یه وعضی!! دقیقا حکم این روزای منه!! دیروز به مناسبت روز مه.ندس از مامانم با خواهری زورگیری کردیم و بردیمش کافی شاپ...کلی...
-
کنفرانس و این هفته
چهارشنبه 29 بهمنماه سال 1393 09:07
این هفته مثه اسب دویدم...دوروز کنفرانس و استرس پوسترم و سخنرانی مدیر عاملمون...که مسئولیتش با من بود...استرس زیادی داشتم که همه چی اوکی باشه اسلایدام خراب نشه هماهنگ باشم باش بدون هیچ تمرین قبلی... خلاصه که خداروشکر بخیر گذشت و همه چی خیلی خوب بود تجربه جدید بود بودن توی این جمع ها....مهمونای خارجیش خیلی باحال بودن یه...
-
دزد2
پنجشنبه 23 بهمنماه سال 1393 11:11
بله برای بار دوم ماشینم توشله جان مورد اصابت دزد واقع شد!! کجا؟توی پارکینگ خونه!!!!!!!!! ساعت5 صبح!شیشه سمت راننده رو شکستن و بلافاصله بسط باتری رو قطع کرده و ما هم گفتیم خوب صدا قطع شده و خوابیدیم!حتی همسر گفت برم پایین؟گفنتم نه بابا دزد هم باشه که نباید بری!!! در نتیجه صبح با صحنه ویژه خورده شیشه و....مواجه شدیم و...